سفارش تبلیغ
صبا ویژن

وعده لباس گرم تو مرا از پای در آورد...

پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام بازگشت، سرباز پیری را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی می داد. از او پرسید: آیا سردت نیست؟

نگهبان پیر گفت : چرا ای پادشاه ، اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم.

پادشاه گفت : من الان به داخل قصر می روم و می گویم یک لباس گرم برایت بیاورند.

نگهبان خوشحال شد و از پادشاه تشکر کرد؛ اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر، وعده اش را فراموش کرد. صبح روز بعد، جسد یخ زده پیرمرد را در حوالی قصر پیدا کردند، در حالی که روی دیوار کنارش با خطی ناخوانا نوشته بود

« ای پادشاه، من هر شب با همین لباس کم، سرما را تحمل می کردم، اما وعده لباس گرم تو مرا از پای در آورد! ».

 

بنجامین فرانکلین :

خوب عمل کردن، بهتر از خوب حرف زدن است.

 





برچسب ها : داستان های کوتاه  ,




درباره وبلاگ

جستجو

آمار


    بازدید امروز : 1246
    بازدید دیروز : 56
    کل بازدید : 924817
    تعداد کل یاد داشت ها : 1623
    آخرین بازدید : 103/9/8    ساعت : 9:18 ص

دانشنامه مهدویت

دیگر امکانات